خبرگزاری فارس- تبریز- فائزه زنجانی: روی صندلی سالن مصلای تبریز نشستهام و مجری برنامه، اسامی برگزیدگان چهلوهفتمین دوره مسابقات سراسری قرآن کریم را یک به یک میخواند. تک به تک برگزیدگان را با چشم دنبال میکنم و یاد مصاحبههایی که در این ۱۸ روز برگزاری مسابقات از آنها گرفتهام و سخنانی که آنها گفتهاند، میافتم؛ هر از گاهی هم لبخند پیروزمندانه میزنم که «بلی، این همان قاری است که در مصاحبهاش میگفت که از یک روستای دورافتاده به اینجا رسیدهام یا آن یکی حافظی است که پزشکی خوانده و آرزویش خدمت به مردم است»، آفرینی در دل به آنها میگویم و آفرینی به خودم که حدسم در مورد رتبهآوردن برخیهایشان درست بوده است. در همین گیرودار، نوبت به منتخبان رشته حفظ کل زیر ۱۸ سال میرسد و مجری نام امیرهادی بایرامی از استان اردبیل را به عنوان نفر اول صدا میزند. آفرین گفتنها به خودم، تبدیل میشود به گفتن این جمله که «ای بابا، این یکی را از دست دادهای!»
سالن یک صدا «بارک الله، ماشاالله و احسنت» میشود
پسری ۱۲ یا ۱۳ ساله بسیار آراسته و همراه مردی میانسال از صحنه بالا میرود؛ جایزه را گرفته و مجری، میکروفون را به دستش میدهد. «امیرهادی بایرامی هستم، ۱۳ ساله از اردبیل، حافظ کل قرآن، خردسالترین حافظ روشندل و خردسالترین فرد دارای مدرک تخصصی درجه دو معادل فوق لیسانس علوم قرآن و حدیث در کشور»؛ همین چند عبارت کافیست تا سالن پر از عبارتهای «بارک الله و ماشاالله و احسنت» شود و این بار نوبت من است تا احسنتی به خود بگویم که در طول مسابقات، فرصت صحبت و مصاحبه با چنین نوجوانی را از دست دادهام!
مادر عزیزتر از جانی که چشم پسر است
صحبتهایش به اینجا ختم نمیشود و مایل است، کمی بیشتر حرف بزند. از مسؤولان برگزاری و اساتید قرآنی تشکر میکند و نوبت به قدردانی از خانواده میرسد. «میخواهم همینجا، پیشاپیش روز مادر را به همه مادران جمع و به خصوص مادر عزیزتر از جانم تبریک بگویم. هدیه و لوح را تقدیم میکنم به مادر عزیزتر از جانم که چشمهای من هستند!» این جمله را که میگوید، دیگر سالن از اختیار مجری و پخش زنده صداوسیما و تمامی تعارفات و تشریفات، خارج شده و افراد حاضر در سالن یکسره برای قاری نوجوان، دست میزنند.
اشک حاضران، جاری!
تشویقها تمام شده و مجری زمزمهوار از کمبود وقت برنامه میگوید تا زمینهسازی کند برای سرعت گرفتن برنامه اما امیرهادی، هنوز بر روی صحنه کار ناتمام دارد. به زبان شیرین ترکی شروع به نوحه و مرثیه خوانی برای اهل بیت و به خصوص مادرسادات میکند؛ کاری که اردبیلیها در آن استادند. صحنه را در دست گرفته و کاری از مجری برنامه هم برنمی آید. مردم حاضر در سالن هم دل دادهاند به این نوجوان نابینا و کم کم اشکها در حال جاری شدن است. بالاخره کارش که تمام میشود، دست در دست پدر از صحنه پایین میآید و این بار، من هستم که باید با سرعت نور خودم را از ته سالن برسانم به قسمت جلو و از امیرهادی و پدرش بخواهم صحبتی کوتاه با هم داشته باشیم. در کسری از ثانیه، پیش آنها رسیدهام. اما قبل از من هم خیلیها مشتری عکس یادگاری با این پسر نابغه قرآنی و خوشوبش کردن با او و پدرش هستند. به هر زحمتی که هست از لابلای جمعیت، دعوتشان میکنم به کناری تا چند جملهای همصحبت شوم با این پسر نوجوان.
بوسهای بر پرچم حرم
سر راه، پرچم یکی از حرمین شریف، دست خادمان حرم است. پدرش سریع در گوش امیرهادی، موضوع را میگوید و حالا او، دست به دامان پرچم حرم شده و بوسهای میزد و اشکها میریزد.
به گوشه دنجی میرسیم و اینبار امیرهادی بدون هیچ لکنت و به سرعت شروع به معرفی خود میکند. آنچه بالای صحنه در معرفی خود گفته را تکرار میکند. در ادامه میپرسم از چه سنی شروع به انس با قرآن کرده ای؟ میگوید که از چهار سالگی شروع به حفظ کرده و با عنایت الهی در هشت سالگی حافظ کل قرآن شده است. در ده سالگی نیز صوت و تجوید را به پایان رسانده و ۱۱ سال داشته که مفاهیم قرآنی را تمام و مدرک تخصصی درجه را کسب کرده است.
کلامی پر از شکر و «الحمدالله»
لابلای کلماتش، بارها و بارها از کلمه «الحمدالله» استفاده میکند و میگوید «خدا را شاکرم که این لطف را در حق من کرده و توانستهام به این جا برسم».از راز جملهای که بالای صحنه در وصف مادر گفته، میپرسم. پاسخ میدهد: «همانطور که اول قرآن با بسم الله آغاز و آخرش هم با صدق الله تمام میشود؛ اول مادر هم عشق و آخرش نیز عشق است. مادرم مثل چشمان من است، وقتی چیزی را نمیبینم، مادرم آن را برایم توضیح میدهد و تفسیر میکند. پدر هم مثل عصای دستم بوده و هر جا که میروم، من را همراهی میکند.» اینها را با چنان عشق و از ته دل میگوید که جز احسنت و بارکالله گفتن، کاری از دستم برنمی آید.
پیوند قلبی بین پدر و پسر
در حال گفتن این جملات، چهره پدر را که نگاه میکنم، چشمانش پر از اشک است و به زور تلاش میکند تا صدای گریستناش به گوش پسر نوجوان نرسیده و خاطر او را نیازارد. آخر سر هم کاری از دستش برنمی آید جز اینکه ناخودآگاه بوسهای بر پیشانی امیرهادی بزند. محبت بین پسر و پدر، بغض بر گلوی من هم شده است. «پدر و مادرت هم قطعا به تو افتخار میکنند.»؛ این را میگویم و لبخند رضایت روی صورت پدر را به وضوح می بینم. از مسابقاتی که شرکت داشته و مقامهایی که کسب کرده، میپرسم و آنقدر پشت سر هم از مقامها و رتبههای برتری که در همین سن کم کسب کرده، میگوید که خودم هم تعجب میکنم. لابهلای صحبتهایش اشاره میکند که خداوند برای هر چیزی زکاتی قرار داده و زکات علم هم آموزش آن به دیگران است. میگوید که دوست دارم در آینده استاد دانشگاه شوم و به دیگران، قرآن یاد بدهم.
پسری سرشار از توانمندی
مثل این است که تواناییهای این نوجوان ۱۳ ساله به نبوغ قرآنی و مداحی در وصف اهل بیت (ع) منتهی نمیشود. میگوید: «اسمهای موجود در قرآن را به زبان انگلیسی حفظ و حالا هم شروع به حفظ فعلهای قرآن به انگلیسی کردهام. آرزو دارم به زودی زود، ترجمه انگلیسی قرآن را به پایان برسانم.»لابهلای مصاحبه، چندین و چندین نفر آمده و خواستار گرفتن عکس در کنار امیرهادی و پدرش و هم صحبتی با این دو هستند و البته من هم بیشتر از این دوست ندارم، اذیتشان کنم. تشکری میکنم و سراغ مادرشان را میگیرم تا اگر در سالن هستند، عکسی سه نفره از این خانواده دوست داشتنی بگیرم اما پدر خانواده میگوید، مادر امیرهادی همراهمان نیامده است. در همین حال، امیرهادی رو به من کرده و میگوید که میخواهد سوره کوتاهی از قرآن را تلاوت کند تا ضبطش کنم و یادگاری پیش خود داشته باشم. دوربین گوشیام را روشن میکنم. «بسم الله الرحمن الرحیم. انّا اعطیناک الکوثر...»
نظر شما